English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6131 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he is too p asto what he eats U زیاد دربندان است که چه بخورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chip seal U شن بخورد راه دادن
bank shot U پرتابی که به تخته بخورد
bank shot U ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
planegency U صدای خیزاب که بکرانه دریا بخورد
macadam blinding U خورده سنگ بخورد راه دادن
resurfacing U شن بخورد راه دادن بازسازی رویه
The craps should match the curtains. U پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
bank shot U ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
blackguards U سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
to fight to a finish U تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
blackguard U سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
chop U ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
chopped U ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
boast U ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasted U ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasts U ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
ducks and drakes U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
lofts U ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
loft U ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
I´m as hungry as a horse. U آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
bowed U ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowing U ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bow U ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bows U ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
hungry as a hunter <idiom> U آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
rife U زیاد
late U زیاد
highly U زیاد
copious U زیاد
plaguily U زیاد
supererogatory U زیاد
heartbreak U غم زیاد
much U زیاد
squeamishness U زیاد
squeamishly U زیاد
overmuch U زیاد
extortionary U زیاد
many U زیاد
extortionate U زیاد
intensively U زیاد
greatest U زیاد
great- U زیاد
great U زیاد
ranksack U زیاد
plethoric U زیاد
effusively U زیاد
for all the world U بی کم و زیاد
large adv U زیاد
intense U زیاد
superabundant U زیاد
in quantities U زیاد
populous U زیاد
in excess U زیاد
immane U زیاد
heart break U غم زیاد
mickle U زیاد
mickle or muckle U زیاد
muckle U زیاد
too U زیاد
excessive U زیاد
widely U زیاد
over and above U زیاد
vastly U زیاد
no end of U زیاد
egregiously U زیاد
fulsome U زیاد
outrageously U زیاد
not a lettle U زیاد
numerous U زیاد
intensely U زیاد
greatly U زیاد
glaring U زیاد
highest U زیاد
very U زیاد
extensive U زیاد
wide U زیاد
overly U زیاد
swingeing U زیاد
high U زیاد
immoderate U زیاد
profusely U زیاد
profoundly U زیاد
highs U زیاد
quite a few <idiom> U زیاد
wider U زیاد
thicker U زیاد
tremendously U زیاد
to a large extent U زیاد
thickest U زیاد
heavily U زیاد
mortally U زیاد
generous U زیاد
too much U زیاد
thick U زیاد
hugely U زیاد
widest U زیاد
high precison U دقت زیاد
oodles U خیلی زیاد
swarmed U دسته زیاد
multiplied U زیاد شدن
high altitude U ارتفاع زیاد
desudation U خوی زیاد
eclat U سروصدا زیاد
multiplies U زیاد شدن
swarm U دسته زیاد
high pressure U فشار زیاد
excessive eating U خوردن زیاد
multiplying U زیاد شدن
multiply U زیاد شدن
finicality U خودارایی زیاد
excessive love U دوستی زیاد
overloads U زیاد پر کردن
lots U خیلی زیاد
grnish U زیاد کردن
furor U خشم زیاد
full tilt U باسرعت زیاد
frequent visiting U دیدنی زیاد
overloaded U زیاد پر کردن
floridly U با ارایش زیاد
heavy poll U رایهای زیاد
fervidness U گرمی زیاد
torrid U زیاد گرم
fervidity U گرمی زیاد
overload U زیاد پر کردن
high altitude U از ارتفاع زیاد
exuberantly U بفراوانی زیاد
exquisite taste U سلیقه زیاد
h.f. U بسامد زیاد
desperation U نومیدی زیاد
hell bent U زیاد خمیده
hell-bent U زیاد خمیده
manifold U بسیار زیاد
far U زیاد خیلی
accretive U زیاد شونده
aggrandise U زیاد شدن
agreat d. of trouble U دردسر زیاد
alto relievo U برجستگی زیاد
amplitude U فاصلهء زیاد
boosters U زیاد کننده
booster U زیاد کننده
extreme U خیلی زیاد
downpour U بارندگی زیاد
downpours U بارندگی زیاد
extravagantly U با افراط زیاد
terrors U ترس زیاد
terror U ترس زیاد
increased U زیاد کردن
increases U زیاد کردن
queasy U زیاد دقیق
an abrupt place U با سراشیبی زیاد
an abundance of U مقدار زیاد
quaff U زیاد نوشیدن
augmenter U زیاد کننده
consumedly U بطور زیاد
d. haste U شتاب زیاد
dense ignorance U نادانی زیاد
deprecation U افهاربیمیلی زیاد
desudation U عرق زیاد
swarms U دسته زیاد
diaphoresis U عرق زیاد
quaffed U زیاد نوشیدن
carnosity U گوشت زیاد
at a great penny worth U به بهای زیاد
superannuated U زیاد کهنه
increase U زیاد کردن
at a great rat U بسرعت زیاد
at long intervals U بفواصل زیاد
bad nip U تای زیاد
quaffs U زیاد نوشیدن
quaffing U زیاد نوشیدن
boisterously U باصدای زیاد
diuresis U ادرار زیاد
quick wit U هوش زیاد
superelevation U ارتفاع زیاد
superrabundant U زیاد فراوان
superrabundant U خیلی زیاد
swingeing damages U خسارات زیاد
tabes U لاغری زیاد
tabes U ضعف زیاد
to be left U زیاد امدن
to overleap oneself U زیاد دورافتادن
to run rup U زیاد کردن
to toll up U زیاد شدن
violent pain U درد زیاد
subtility U دقت زیاد
struck with teror U زیاد ترسیده
quillet U دقت زیاد
raff U خیلی زیاد
rapturously U با شعف زیاد
ravenous hunger U گرسنگی زیاد
Recent search history Forum search
1خوب بالای زیاد موضوعات صحبت کردیم
1A cop who doesn't exactly play it by the book.
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
1you still weren't very nice to him about it.
1for some time i did not have to speak much.
1veterans
2and had to spend a good hour tidying it up!!
1like a beautifully wrought setting
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com